دیشب خوابتو دیدم ،نشسته بودی بالای سرم،دست چپم رو گرفته بودی تو دستت .دستت خیلی بزرگ بود و دست من خیلی کوچیک .یاد دست بچگی هام افتادم که تو دستای بزرگ و پهن پدرم گم می شد. نمیتونی تصور کنی چقدر حس خوبی داشتم ،سرم رو بلند کردم که بهتر ببینمت اما صورتت محو بود . می دونستم دارم خواب می بینم واسه همینم هول بودم که نکنه بیدار شم، مثل همیشه .نمی دونم چقدر اونجا بودی که با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم مهم نبود کی پشت خطه ، چشمام رو بستم تا شاید بازم تو رو ببینم اما دیگه نتونستم بخوابم. هنوز دست چپم گرم بود و حضورت رو احساس می کردم .
کاش هیچوقت بیدار نمی شدم .
سلام به ما هم سر بزن ممنون میشم
http://dokhtaraneirani.blogfa.com/
سلام دوست عزیز
بسیار زیبا بود
موفق باشید.
آخیییییی چه خواب نازی یه لحظه حس کردم خودم این خوابو دیدم ٬٬٬
و باز هم سلام
خوب از قرار معلوم ، غریبه را راهیست بس دراز ...
اما عیبی نداره ، چرا که من بیش از پیش در شکستن سکوت شما مصر شدم . راستش : « مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویش پندارم » ، لذا : « دست از طلب ندارم تا کام من برآید / یا تن رسد بجانان یا جان ز تن برآید » . شنیدی که میگن : به دست آوردن تجربه خرج داره (!) حقیر هم خیلی چیزها رو مدنظر گرفتم و با تمام این حرفها ، همچنان دست از طلب ندارم !... پس بشنو :
و اما بعد ...
حس میکنم که در مورد ارتباط با دیگران ، اصولا شنیدن برات خیلی لذت بخش تر از گفتنه (!) با این وجود حرفهای زیادی برای گفتن و همچنین تبحّری مثال زدنی در زمینه انتقال حس به وسیلۀ واژه ها در بخش کامنت ، داری . خوش بختانه مهارت خودت رو در همون چند کامنتی که ماه ها پیش (!) برام گذاشتی ، به خوبی نشان دادی . اما وقتی کمی روی پست هات کار کردم ، دیدم که تو هم مثل خیلی های دیگه ، حرفهات رو پشت پنجره ی مغزت نگه میداری و برای بیان درونیاتت ، بیشتر به کنایات و نشانه ها پناه میبری . این روش رو به خوبی درک میکنم ، چرا که یه زمانی منم از همین شیوه استفاده می کردم . تفاوت من با شما و خیلی های دیگه ( حتی پسر عمو محمدم ! ) در اینه که به یک شیوه قانع نیستم . به نظر من ، تغییر مثبت از اصول تعالی محسوب میشه و تا حرکتی نباشه ، تغییری هم به وجود نمیاد ، پس همیشه باید به دنبال «بهترین» بود و در «بهتر» غرق نشد . نمیدونم که هر چند وقت یکبار پست های من رو میخونی ، و یا اصلا میخونی یا نه (؟!!!) با این وجود در یک نگاه سطحی میتونی متوجه این موضوع بشی که تغییر شیوه در نگارش به وفور در بین پست هام دیده میشه و از اون مهم تر ، عکس العمل بچه هاست که بسیار جالب و بحث برانگیزه .
میدونی بانو ، من نمیدونم که تا بحال چقدر در زمینۀ ابراز عقاید و افکارت سعی و یا چندتا روش رو برای این کار امتحان ، کردی ؛ حتی هیچ گونه پیش فرضی در مورد اصول فکری و اعتقادیت ندارم ؛ با این وجود میخوام برات از یک اصل کلی صحبت کنم . اصلی که همه میدونن اما نسبت بهش خیلی بی مهری روا میدارن . تو هم خوب میدونی که بهترین راه برای اینکه خودمون رو بسنجیم و شخصیت مون رو شکل بدیم ، ارتباط با یک سر و دو گوش هایی است که به همه شون لقب واحد انسان رو اطلاق میکنیم . برای همین ، هر چقدر در رسیدن به یک سطح ارتباطی نرمال و قوی کم کارتر باشیم ، همون قدر هم به شخصیت خودمون ظلم کردیم . بزرگی میگفت : « خمیرۀ انسان در درون جامعه و در ارتباط با دیگران و دست و پنجه نرم کردم با مشکلات ، خوبی ها ، بدیها و ... ، شکل میگیره » و همین جمله ی کوتاه ، حامل نکات بسیار ظریفیست که چون میدونم تو بهتر از من بهشون واقفی ، از بیانشون صرف نظر میکنم .
راستش من نیومدم اینجا که حرفهای تکراری بزنم و یا بدیهیات رو به رخت بکشم . شاید ارتباط تو با اطرافیانت در دنیای حقیقی ، بسیار محکم باشه و در مورد بیان درونیاتت هیچ گونه مشکلی نداشته باشی . البته بیشتر باید بگم که "امیدوارم" این طوری باشه ؛ چرا که تجربیاتم نشون میده ، این گونه ارتباط ها در دنیای مجازی بسیار قوی تر از دنیای حقیقی برقرار میشه و کمتر کسی رو دیدم که در اینجا نتونه حرفهاش رو بزنه ولی در جوّی که توش زندگی میکنه ، صاحبه قدرت بیانه افکارش باشه . تا بحال آنچه که شاهدش بودم ، در اکثر موارد مبتنی بر این حالت بوده که به صورت کلّی انسان ها ( چه زن و چه مرد ، بحثم کلّیه ) برای نمایش شخصیت حقیقی شون ، در دنیای حقیقی به مشکل برخورد میکنند (!) البته علل این موضوع نیاز به بحث کارشناسی داره که از حیطۀ علم حقیر خارجه . من فقط آموخته های خودم رو انتقال میدم . به نظر من ، بروز این مشکل به خاطر پیچیدگی شخصیت ها از یک طرف و عدم پذیرش عمومیِ سطوح مختلف فکری در بین عامّۀ افراد جامعه از طرف دیگه ، شکل میگیره . یعنی هم افراد در بیان شخصیت خودشون مشکل دارن و هم انسان های دیگه در پذیرش شخصیت های متفاوت (!) اما دنیای مجازی به دلیل اینکه مرزها رو شکسته و در واقع از یک فرهنگ دیگه ای طبعیت میکنه ، این مشکل رو حل کرده و متاسفانه هزار یک مشکل دیگه رو اینجا !...
بانوی بزرگوار ، اینجا دیگه دست من و توی که ببینیم چقدر در بیان معیارهای فرهنگی مون تبحّر داریم و به چه میزان میتونیم سلایق و اندیشه های متفاوت رو بپذیریم تا با بیان دیدگاه هامون و شنیدن افکار دیگران ، زیر ساخت های شخصیت خودمون رو پرورش بدیم و در این چند صباحی که اکسیژن مفت هدر میدیم ، به جز زنده بودن ، کار دیگه ای هم بکنیم !!!...
باز هم نمیخوای حرفی بزنی ، فکر نمیکنی داره دیر میشه ؟؟؟
یا حق
سلام ولنتاین مبارکه!