انتظار بارانی را می کشم

 که پلک بر هم بگذارم

 باریده است.

به تماشای باران ستاره ها

 بی چتر

بیا.

 

 

دیشب خوابتو  دیدم ،نشسته بودی بالای سرم،دست چپم رو گرفته بودی تو دستت .دستت خیلی بزرگ بود و دست من خیلی کوچیک .یاد دست بچگی هام افتادم که تو دستای بزرگ و پهن پدرم گم می شد. نمیتونی تصور  کنی چقدر حس خوبی داشتم ،سرم رو  بلند کردم   که  بهتر ببینمت  اما صورتت محو بود . می دونستم دارم خواب می بینم واسه همینم هول  بودم که نکنه بیدار شم، مثل همیشه .نمی دونم چقدر اونجا بودی که با صدای زنگ  تلفن از خواب پریدم مهم نبود کی پشت خطه ، چشمام  رو بستم تا شاید بازم تو رو ببینم اما دیگه نتونستم بخوابم. هنوز دست چپم  گرم بود  و  حضورت  رو احساس می کردم .

کاش هیچوقت بیدار نمی شدم .