فراسوی مردگان ،ایستاده ام
با زخمی در قلب
چشمانی از ابریشم سرخ
و دستهایی چون بادبان
بر قلب مرگ
ایستاده ام
فریاد قربانیان سبز
چون خنجر در گوشهایم
فرو می رود
و در قفسی سنگی
رویای مردی که برایم نماند
پر می ریزد
فراسوی ساعت ،لحظه ایست
که دوست دارم
تنها به شهر بیاندیشم
و موهایم را ببخشم
«مینا دستغیب»