-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مهرماه سال 1385 22:17
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
-
آی آدمها
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 10:15
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یکنفر در آب دارد می سپارد جان. یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید. آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن، آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوانی را تا توانایی بهتر را پدید آرید، آن زمان که تنگ می بندید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 07:43
بگذار باد بوزد و مرا با خود نبرد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 11:57
به جست و جوی تو بر درگاه ِ کوه میگریم در آستانه دریا و علف به جستجوی تو در معبر بادها می گریم در چار راه فصول در چار چوب شکسته پنجره ئی که آسمان ابر آلوده را قابی کهنه می گیرد . . . . . . . . . . . . به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تاچند تا چند ورق خواهد زد؟ *** جریان باد را پذیرفتن و عشق را که خواهر مرگ است و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 10:24
برای تن شستن ات خزینه ای ساخته ام در چاله پشت دلم از صادقانه ترین اشکها سرد بود ، اشکی تازه بخواه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 16:03
انتظار بارانی را می کشم که پلک بر هم بگذارم باریده است. به تماشای باران ستاره ها بی چتر بیا.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 01:05
دیشب خوابتو دیدم ،نشسته بودی بالای سرم،دست چپم رو گرفته بودی تو دستت .دستت خیلی بزرگ بود و دست من خیلی کوچیک .یاد دست بچگی هام افتادم که تو دستای بزرگ و پهن پدرم گم می شد. نمیتونی تصور کنی چقدر حس خوبی داشتم ،سرم رو بلند کردم که بهتر ببینمت اما صورتت محو بود . می دونستم دارم خواب می بینم واسه همینم هول بودم که نکنه...
-
فرا سوی ساعت
شنبه 24 دیماه سال 1384 13:33
فراسوی مردگان ،ایستاده ام با زخمی در قلب چشمانی از ابریشم سرخ و دستهایی چون بادبان بر قلب مرگ ایستاده ام **** فریاد قربانیان سبز چون خنجر در گوشهایم فرو می رود و در قفسی سنگی رویای مردی که برایم نماند پر می ریزد **** فراسوی ساعت ،لحظه ایست که دوست دارم تنها به شهر بیاندیشم و موهایم را ببخشم «مینا دستغیب»
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آذرماه سال 1384 10:18
تو که می خواستی بری چرا اومدی ؟!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 15:50
آوییخته ام از جایی که نمی دانم چیست آویخته ام از جایی که تا بیداری یا خواب یا آب تنها فریادی فاصله است. در آعاز عشق شاید ایستاده ام!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهرماه سال 1384 17:15
پا برهنه تا کجا دویده ای ؟ که این همه گل شکفته است؟! *کیکاووس یاکیده *
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 10:56
آرام جانم می رود پریسا هم بعد از دو سال و اندی مبارزه با مرگ پری سا رفت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 12:46
گفتگو اگر خدا مرا پرنده آفریده بود چه قدر سهم من از آسمان زیاد بود! چه قدر از هر آنچه تیره و زمینی است دور می شدم! پسرسکوت کرد و دخترک جواب داد: چرا به چشم تو زمین که آشیانه پرنده هاست تیره است؟! زمین قشنگ و دیدنی ست و آب و دانه پرندگان به دست اوست چرا به جای آسمان به دیدن زمین نمی روی؟ چرا به کوه و دشت و دره ها سری...